آری عهدی بستیم ،رفیقانه ! آرزوهایی داریم به وسعت همه ی خوبیها هر چند که زخم خورده ی استبدادیم! ناله نمیکنیم. قرار ما سرجایش هست !همان نسلی خواهیم بود که پرچم آزادی و دموکراسی را برقله های تاریخ این مرزو بوم برافراشته میکنیم . اگر چه زخمی ترکه ی بیداد هستیم امـا به قول مـجـید(مجید توکلی ) نسل خوشبختی خواهیم بود زیرا که از بطن تمامی این خشونت و سرکوب ، سربلند و سرافراز بر، سیاهِ استبداد پیروز خواهیم شد . میترای آرزوهای ما از دل همین سیاهی متولد خواهد شد و تقدیر حاکم سیه دل جز نابودی نخواهد بود .
امروز ، یارانمان بخاطر خواسته های انسانی همچون دفاع از حق تحصیل ، احقاق حقوق زنان ، مخالفت با تبعیض جنسیتی و استقلال دانشگاه،اعتراض به محیط پادگانی دانشگاه و جامعه، به بند کشیده شده اند ووکلای آنها هم به جرم دفاع از حقوق آنها در زندان به سر میبرند . آمال و اهداف جنبش دانشجویی با ساکت کردن یک عده و به حبس کشیدن تعدادی خاموش نخواهد شد . آزادیخواهی و مبارزه با حاکمیت استبدادی در جان و ذات همه ی دانشجویان و آحاد این مردم خسته از بیداد وجود دارد و روزی همین نزدیکی ها ، یک ملت ، این آمال و آرزوهای انسانی را فریاد خواهد کرد .
۱۶ آذر، فریاد نسلی است که در برابر ده ها سال مبارزات ملت ایران خود را متعهد به ادامه ی راه میداند.راهی که به سقوط گریزناپذیر استبداد دینی و برقراری دموکراسی و آزادی منجر خواهد شد .
گرامی باد این روز و زنده و جاودان مطالبات برحق جنبش دانشجویی سرزمینم.
یادآور دو پرستوی عاشقم که سرزمینم را عاشقانه دوست میداشتند و همواره در اوج ، پرواز میکردند .
آذر ماه اغاز میشود و نخستین روز این ماه یادآور سالروز کشته شدن داریوش و پروانه فروهر است . باز هم قتل و جنایت حاکمیت ولایت فقیه و این بار دو تن از عاشقان این مرزوبوم ناجوانمردانه در خون سرخشان غلتیدند . جلادان بارگاه ولایت فقیه در یکم آذرماه ۱۳۷۷ خورشیدی ، با دشنه ای بردست به مأوا و منزل این دو پرستوی میهن شبانه حمله بردند و با ضربات پی در پی دشنه خون سرخشان را بر زمین ریختند . دو پرستویی که عاشقانه و مصدق وار به سرزمینشان عشق میورزیدند و همه ی عمرشان را برای آزادی و دموکراسی و برعلیه استبداد مبارزه کرده بودند . الگوی آنان در مبارزه دکتر محمد مصدق بود و پروانه ی فروهر در واپسین روزهای زندگی محمد مصدق بر بالینش حاضر بود و از رهبر ملی ایرانیان پرستاری میکردوبعد از درگذشت مصدق تمام کوشش و توان خود را در کنار همسرش ، داریوش برای ادامه ی راه مصدق بزرگ درپیش گرفت . از همان ابتدای پیروزی انقلاب و بعد از پایمال شدن خون انقلابیون توسط ولایت مداران به نفی منش رژیم جمهوری اسلامی در درون مرزها پرداختند و حاضر به ترک میهن دربند نشدند تا اینکه در شبانه ی بی رحم اول آذرماه بدنشان با ضربات پی در پی دشنه ی کفتاران دریده شد .این شیوه ی کثیف و بزدلانه ی حاکمیت اسلامی است هنگامی که در برابر خواست و اراده ی مردم برای میل به آزادی از هر جنایتی فروگذار نمیگردند . با کشتن و بی نفس کردن داریوش و پروانه ماشین ترور حکومت متوقف نشد و عده ی بسیاری از نویسندگان و فعالان حقوق بشر همچون محمد مختاری و مجید شریف و محمد جعفر پوینده به تیغ این نامردمان بینفس شدند و ناجوانمردانه جان سپردند .
این جنایت حلقه ای بود از دیگر جنایت این رژیم با فاصله ی ۴ ماه ، معصومه مصدق دختر غلامحسین مصدق و نوه ی دکتر محمد مصدق که به منظور دیدار از مزار پدربزرگش به ایران آمده بود با ضربات کارد و به همان شیوه ی قتل رایج مزدوران حکومتی کشته و بی نفس گردید .
از دیگر عزیزانی که تنها در درون مرز در راه میهن وآرمانهایشان و تنها به جرم نوشتن و مخالفت با نظام ولایت سلطه کشته شدند میتوان از
داریوش و پروانه فروهر در روزگار پایان عمر شریفشان بر یک قانون اساسی که در آن، دین و دولت از هم جدا باشند تاکید داشتند و بهبود وضعیت را در چهارچوب نظام اسلامی و این قانون اساسی غیرممکن میدانستند .
پروانه و داریوش نشان دادند که آزادی و دموکراسی خواهی برای میهن دربند را با مصلحت اندیشی معامله نمیکنند و دربرابر صد سال تاریخ استبدادستیزی این ملت خود را مسئول به ادامه ی راه میدانند. به همین سبب هست که خون آنان پایمال نشد و هزاران داریوش و پروانه از بستر دانشگاه های همین رژیم متولد شدند و آرمان ها و مطالبات برحق پروانه و داریوش آرمان یک ملتی شد که در کشاکش همه ی دردها و بغض ها همچنان زنده و پویا باقی مانده است . قلب کارد خورده ی پروانه امروز در بدن هزاران زن ایرانی میتپد زنانی که محبوس زندان های حاکمیت هستند و یا زنانی که در هر مناسبت با زبان برنده ی پروانه اعتراض میکنند و نگاهشان تداعی کننده ی نگاه پر از خشم و مهر پروانه هست . مردان این سرزمین به شجاعت و استواری داریوش فروهر تا رسیدن به سرمنزل مقصود مبارزه کرده و میکنند و برای رسیدن به دموکراسی و آزادی و از بین بردن این نظام مجهول و جاهل در برابر هیچ استبدادی کرنش نکرده اند و نخواهند کرد.
پروانه ی فروهر در سالگرد درگذشت دکترمحمد مصدق در احمد آباد خطابه ای ایراد کرد که جمله ای سرآغاز صحبتش همان راهی بود که بعد از مرگ او و داریوش به وقوع پیوست و تا به امروز ادامه دارد . پروانه گفته بود : ،*آنگاه که انسان به بهای زندگی خویش ، حقیقت زمان را واقعیت بخشید ، دیگر مرگ سرچشمه ی عدم نیست . جویباریست که در دیگران جریان میابد ، انسانی از این دست بستر سیلاب مرگ و زندگی است و دیگر بازی چرخ را آسان بر او دست نیست *
پروانه از پرستویی سخن میگفت که روزی به میهن دربند بازخواهد گشت و واژه ی مهر و محبت را هم با خودش می آورد
یک روز شاید یک روز،همراه پرواز پرستوی عاشقی ،واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گردد
امید کوبه در را بفشارد و سپیدی جای تمامی این سیاهی ها را پر کند.آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید
حتی بر عزیزترینشان
آنها ریشه در خاک این سرزمین دارند و روزی همین نزدیکی ها در کنار دیگر پرستوها باز خواهند گشت و آزادی را در کنار ما جشن خواهند گرفت . این نماهنگ را با صدای خودم به پروانه و داریوش و همه ی دوستداران این قهرمانان ملی ایران تقدیم میکنم
چه پروانه وار، در آرزوی پرواز تکه تکه میشیم و تو چه پرستووار جون دادی برادر جان! عجب حکایتی هست آزادی !
آزادی همون کلمه یآتش گرفته ای است که در حسرت رؤیایشاملو میسوزه و تاریخ شرمنده از مظلومیت این نسل به جون آمده ،خودش رامدام انکار میکنه .
ما فرزند انقلاب هستیم . انقلابی که سعی میکرد به ما یاد بده که میشه به اسم خدا دروغ گفت ! میشه نام دختر پیامبر اسلام رو زمزمه کردو تجاوز کرد . میشه یا حسین گفت و ضربات تازیانه رو به پیکر فرزندان این مرزو بوم فرود آوردومیشه جای مهر داغ شده روی پیشونیت باشه و هم زمان دستت هم آغشته به خون باشه /
اما تو تصمیم گرفتی که کارگری کنی و با نان کارگری اما شرافت کاری روزی خود و مادرت رو تأمین کنی و همزمان با نوشتن توی وبلاگت به حاکمیت نشون بدی که توی محاسباتش دچار اشتباه شده و طبقه ی کارگر ایران بزرگترین و آگاه ترین مخالفان این حاکمیت رو تشکیل میدند /
ستّار جان تو نمردی ! بلکه تو همون پرستوی عاشقی هستی که به قول زنده یاد پروانه اسکندری (فروهر) یک روز واژه ی لبخند ، همراه با تو به سرزمین سوخته ی ما باز خواهد گشت
گریه کن تهراناز شوش و را آهن و رباط کریم تابلندیهای پونک و آستان دماوند خموش . از کهریزک تا سردار جنگل و از مولوی تا بام تهران گریه کن کهآزادی را در اسارت میلاد مرگ دروغ و کینه و جنایت به آتش کشیدند . پشت این قبرستان شهریست ، شهری که جنوب و شمال ندارد. شهری که غرب و شرق ندارد . شهری که دودی نیستو همه آزادند که آزادانه در کنار هم شاد باشند و پیراهن سیاه و چهره های عبوس در این شهر جایی ندارد . شهری که ستار آن را بهشت کوچک رویاهای خودش میخواست . رویاهایی که در گوشه ی زندان هم، با آنها زندگی میکرد . رویا هایی از جنس آزادی ، برابری. رویاهایی که برای او و همه ی ما حرام اعلام شد . شهری که امام زاده ندارد و خاک کوچه های شهر خونی نیست . مرگِ زوری نیست مادر عزادار نیستشکم گرسنه و کودک خیابانی نیست .دستت را به ٰرؤیاهای سبز ستّار بده ستّار بهشتی ، کارگر و نان آور خانه و مادر، وبلاگ نویس ساکن محله ی رباط کریم در تهراندر زندان کشته شد. به مادرش گفتند برایش قبر بخرد و خفه شود.
ـ امروز یه هوا بُغض داری ستاره، واسه مادرای بُروجنی که دخترکان دلبندشون با اتوبوس به کامِ مرگ فرستاده شدند، واسه مادرایِ عزاداری که فرزندانشون توسط ذوب شدهها در ولایت کشته شدند و حتی از دیدن جنازهٔ عزیزاشون هم محروم شدن و مجبورشدن شباهنگام باهاشون وِداع کنن.
دلت میاد واسه مادر ننویسی ستاره؟ مادری که فرزادش رو با جون و دل بزرگ میکنه و راستی و شرافت رو بهش یاد میده و حاکمیت به همین جرم با طناب دار جگرگوشش رو خفه میکنه. آره واسه همهٔ مادرایی بنویس که در انتظار بازگشت فرزنداشون باگلوی دریده شدشون روبرو شدند و از هوش رفتن.
صدا، انگار متوجه شده که قلمم دیگر تاب نداره تا زیر بار این همه رنج و درد بنویسه! اینبار صدا فریاد میزنه
ـــ ستاره یه چیزی بنویس، تو رو به وجدانت بنویس واسه مادر ندا، واسه مادر سهراب، واسه مادر اکبر و صدها مادر عزاداری که تا ابد سیاه پوش شدند.
برای مادرایی مثل شبنم سهرابی که خون سرخشون در کف خیابانها ریخت و مزدوران حکومت، دخترش نگین رو برای همیشه از دیدار مادرش محروم کردند.
دیگه تاب نوشتن ندارم، اما باز تو گوشم همون صدا فریاد میکنه!
ـــ بنویس، بنویس ستارهام، مگه نمیبینی که یه مادر و به جرم دفاع از حقوق تو و همهٔ این مردم به کنج زندون کشیدن و بیشتر از دو ساله که اونو از دیدن بچه هاش محروم کردن. نسرین ستوده رو میگم که الان تو کنج زندون ۷روز از اعتصاب غذاش گذشته و داره با تنها سلاحی که داره، یعنی جونش مبارزه میکنه. به خاطر پسرش نیما بنویس که شانس درآغوش گرفتن مادرش رو در زمانی که بهش نیاز داره از دست داده و دختری که دورهٔ کودکیش رو بدون دیدار مادر داره به پایان میرسونه وخیلی زود داره بزرگ میشه و اون روز رو میبینی که مهراوه راه و سخن مادرش رو دنبال کنه و جلوی بیداد بایسته و مثل تو سکوت نمیکنه.
این صدا داره بدجور روح و روانم رو آزار میده!
ــ چیو میخوای تحمل کنی و دم نزنی؟ نگاه پر از درد مادرایی که برای سیر کردن شکم بچه هاشون کلیه میفروشن و از تن رنجورشون تا روحشون مصادره شده و یا اشک مادرایی که در نبود اندک امیدی برای زندگی، تو این جامعهٔ سیاه، با جوونهاشون روبرو شدن که آلودهٔ کراک و شیشه و هروئین و هزار کوفت و زهر مار هستند و مرگ تدریجی و زجر آورشون رو درهر لحظه میبینن.
بغضم دیگه داره میترکه و باز اون صدا سکوت رو میشکنه!
ــ بنویس برای مادرایی که درد دوری از بچه هاشون رو با اشک و آه تحمل میکنند وهر چه دارن میفروشن تا اونها برای یک آیندهٔ شاید بهتر از کشور خارج بشند.
بنویس ستاره واسه این همه مادر داغداری بنویس که داغ دل فرزنداشون تا ابد تو دلشون میمونه. چه بسیار مادرایی که یه تیکه استخون و گوشت بچه هاشون رو با سلام و صلوات از جبههها آوردن و چه بسیار مادرایی که حق گریه کردن و اشک ریختن بر مزار عزیزانشون رو در روز روشن ندارند.
صدا داره خفم میکنه انگار که این صدا رو فقط و فقط من دارم میشنوم و کسی این صدا رو نمیشنوه!
ــ واسه مــام وطن بنویس ستاره، واسه میهنی که روزگاری پر از عشق بود و دوست داشتن و مردمی که از کمک و یاری به همدیگه سیر نمیشدند اما امروز هر کس فقط فکر منفعت و سود خودش هست و این مام وطن هست که داره تو باتلاق دروغ و دورویی و نخوت و کج فهمی و سودجویی، فرو میره و غرق میشه.
چند لحظهای هست که دیگه صدایی نمیاد. اشکام سرازیر شده و سرم به شدت درد میکنه. دلم برای مادرم تنگ شده، دلم میخواد در آغوشش بگیرم و دستاشو ببوسم. آره مهراوه و نیما بچههای نسرین ستوده هم الان دلشون برای مامانشون تنگ شده. مهراوه چه شبها که با چشمای گریون به خواب رفته و الان مدت زیادی هست که حاکمیت نمیزاره مهراوه مادرش رو ببینه. آخرین بار سه ماه پیش بود که مهراوه وقتی به زندان رفت تا به دیدار مادرش بره چادر سیاه بهش دادن و حتی حاضرنشدن از پشت شیشههای ضخیم اتاق ملاقات دستبند نسرین رو جلوی دختر کوچکش باز کنند. آره امروز هم مهراوه و هم نیما میخوان مادرشون رو در آغوش بگیرن، مادری که الان هفت روزه در اعتصاب غذاست و هر لحظه ممکنه به بقیهٔ مادرانی بپیونده که در آرزوی در آغوش گرفتن فرزنداشون موندند و مُردند.
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی، خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی! آه، این پرنده در این قفسِ تنگ نمیخواند
پاییز رو با همه ی زیباییهاش دوست دارم . دوست داشتم در این عصر پاییزی از زیبایی های این فصل بنویسم . فصلی که منو میبره به کلاس های درسی که روزگاری پشت نیمکتهای اون کلاس ها بیخیال از مشکلات زندگی احساس امنیت میکردم و اینکه بعد از ظهر که به خونه برمیگردم مادری دارم که به استقبالم میاد تا فرزندش رو در آغوش بگیره . به ناگاه یاد کودکان زلزله زده آذربایجان شرقی میفتم که خیلی هاشون نه الان کلاس درسی دارند و نه حتی مادری که در آغوششون بگیره و در این فصل سرد گونه های خیسشون یخ کرده و دستای کوچیکشون رو با بازدم نفسشون گرم میکنند . از کی باید شاکی باشم از خدا که خودش هم قربانی خودش شده و یا از مردمی که در تب دلار چهار هزار تومنیگرفتار شدند و یا از حکومتی که تنها چیزی که براش اهمیت نداره حقوق کودکان هست . همه ی ما روزی کودک بودیم و احتمالا خاطره های زیبایی رو از دوران کودکیمون به یاد داریم و حالا که توی جامعه با مشکلات کوچیک و بزرگ دست و پنجه نرم میکنیم بعضی وقتا حسرت دوران کودکیمون رو میخوریم که شاید شاد ترین و بی دغدغه ترین دوران زندگیمون بوده باشه. نمیدونم این نوشته ی کوتاه رو چند نفر میخونن و بهش اهمیت میدناما دوست دارم حتی با تعداد کمی هم که شده این درد دل رو کرده باشم که بهترین کار و زیباترین کاری که انسانها میتوننانجام بدن کمک کردن به همدیگه هست و از نظر من زیباترین کار اینه که بگذاریم کودکان مصیبت دیده ی وطنمون بیشتر از این رنج نکشند. این بچه ها بزرگ میشن و اگه با مهر و گرما و عشق ما بزرگ بشندر آینده فرزندانشون رو هم با عشق بزرگ خواهند کرد و اگه مورد بی مهری و بیتفاوتی ما قرار بگیرند معلوم نیست که در آینده چه احساسی نسبت به این مرزوبوم و این مردم و حتی فرزندانشون خواهند داشت .
سلام دوست من ،مدت زیادی هست که دست و دلم ، تاب نوشتن رو نداشت . اما امروز یک چند خطی مینویسم که شاید چکیده ی دردی باشه که توی قلبهای تو ، من و خیلی های دیگه جریان داره. امروز نمیخوام از حاکمیت انتقاد کنم و یا نقدی به جمهوری اسلامی داشته باشم که در واقع این حاکمیت از نظر منآیینه ی تمام و کمالبخشی از فرهنگ و بینش ما ایرانی هاست .شاید این حرف ، مورد پسندت نباشه و یا شاید بگیکه از ستاره که همیشه از ایران و مردم ایران به خوبی و نیکی و افتخار یاد میکرده بعیده که این نوشته های مبهم رو بنویسه . در پس تمام بحران های اقتصادی و اجتماعی ، بزرگترین بحرانی که نظام فکری جامعه ی ما را تهدید میکنهبی انگیزگی برای میل به یک جامعه ی بهتر هست . جامعه ی ایرانی ما در داخل و خارج از کشور بیمار شده و کسی نمیتونه به کسی اعتماد کنه.برای رسیدن به یک جامعه ی بهتر انگیزه ای وجود نداره و نهال اعتماد و همدلی هم خشکیده . گویی همه ی ما با هم بیگانه شدیم و در این ره این حاکمیت اسلامی هست که با زندانی کردن بهترین انسانها و جوون های این مرزوبوم داره به حیات ننگین خودش ادامه میده .
دوست عزیزم میدونم که یادت نمیره که توی این سالها چی به ما و بقیه ی خانواده های ایرانی گذشت . چه انسانهایی که به جرم سخن گفتن و انتقاد کردنجوونیشونرو در پشت حصارهای زندانهای حاکمیت سپری کرده و میکنند و عده ی زیادی هم جانشون توسط حاکمیت مصادره شد . چه زندگی ها که متلاشی شد و چه بسیار مردمی که به منظور زندگی در یک دنیای بهتر سرزمینشون رو برای همیشه ترک کردند و عده ی زیادیشون ،یا در نیمه راه در خشکی ها و دریاها بی نفس شدند و یا اونا که به مقصد رسیدند باید برای همیشهیاد بگیرند که در سرزمینی زندگی کنند که هیچگاه متعلق به آنها نبوده و نخواهد بود .
آره، یک روز آرزوها دست یافتنی به نظر میرسه و روز دیگه نه آرزویی میمونه که محقق به نظر برسه و نه امیدی که راه رو برای پرواز آرزوهامون هموار کنه . بین همه ی خبرها ، از اجلاس بی سر سران عدم تعهد گرفته تا بالا رفتن قیمت ارز و تحریم اقتصادیچند تا خبر از همه بی اهمیت تر جلوه میکنه و اون این که نسرین ستودهبا وجود داشتن دو کودک خردسال الان بیشتر از دو سال هست که بدون یک روز مرخصی در زندان به سر میبره و یا اینکه ژیلا بنی یعقوب چمدوناش روبست تا دوباره به زندان اوین برگرده . شاید برای کسی مهم نباشه که ده ها دانشجوی دربند در آستانه ی ماه مهر ازادامه ی تحصیل محروم شدن و عده ی زیادی از اونها یا در گوشه ی زندان حاکمیت هستند و یا به حبس های طولانی مدت محکوم شدن و الان در انتظار اینن که پرونده به اجرای احکام بره ! یعنی یادمون رفته که چه انسانهای نازنینی جان عزیزشون توسط مزدوران حاکمیت گرفته شد و خانواده هاو مادران داغدارشون هنوز لباس سیاه برتن اشک میریزند . لابد یک خدا رو شکر باید بگیم که مثل مردم سوریه جنازه هامون رو از کف خیابون ها جمع نمیکنند !
کاری به این وری ها و اون وری ها ندارمنمیخوام بدونم تحریم های اقتصادی دست آخرکمر ملتم رو میشکنه و یا کمر حکومت و نه میخوام بدونم که کدوم یکی از این سیاستمدارها اون وری و یا این وری شعارههای دلچسب تری رو برای فردای سرزمینمون میده . من غربیانه در انتهای این برهوت داد سر میدهم که تو را به وجدان انسانی خودتون قسم که انسانیت را در یابید و اگر دل در گروی این مرزوبوم دارینکنار فرزندان دربند و خانواده هاشون بایستید و نگذارید که تنها بمونن . توی این وضعیتمیشه مثل مردم کره ی شمالی تحمل کرد و در مقابل رهبر عزیز تعظیم کرد و یا میشه همون کاری رو بکنیم که خیلی از ملتهادر مواقع بحران انجام میدن
همبستگی و اتحاد تنها یک شعار و پز سیاسی نیست .اگه یاد نگیریم که با هم باشیم و کنار هم دیگه یک دونه ستارههم باقی نمیمونه که به امیدش شب تیرمون به صبح برسه
همراه شو عزیز کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود !
رویانیان٬ مدیرعامل باشگاه پرسپولیس: همین جا هم میگویم که حاضر نیستیم وقتی علما و مراجع به برگزاری بازیها در ماه رمضان انتقاد دارند، ما حتی به قیمت از دست دادن امتیاز در لیگ شرکت کنیم.
رویانیان دوباره جوگیر شد و گفت:
پرسپولیس از این به بعد با کسر امتیاز هم توی ۴ ماه حرام٬ شهادت ها و تولدها بازی نخواهد کرد!
انگیزه های ناسیونالیسم عربی در ظاهر موجب شده تا هُمام القـُراني جوان ۲۷ ساله اهل سوریه و ساکن مالزی با راه اندازی سایت نظرسنجی برای نام خلیج فارس٬ به قولی انتقام جویی کند. دستکاری در نتایج آرا٬ و بازی با احساسات جوانان ناآگاه ایرانی٬ و ایجاد شبه در مشروعیت نام خلیج فارس اهدافی ست که ایشان از کنار برپایی این سایت دنبال می کند. وگرنه کدام آدم آگاهی ست که نداند برای تغییر نام یک محدوده جغرافیایی٬ کشورها و سازمان های بین المللی ارادهشان را بر اساس نتایج یک نظرسنجی کذایی در یک سایت شخصی بنا نمیگردانند.
هموطن گرامی٬
اخیرن توسعه این سایت به انجام نظرسنجی برای مالکیت جزایر سه گانه ایرانی تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی نشان می دهد که همچنان ایرانیان بسیاری هستند که از روی ناآگاهی در تله سودجویان و دشمنان ایرانزمین سقوط می کنند. با گسترش این مطلب٬ سهمی در آگاهی دهی کاربران ایرانی اینترنت پذیرا باشید.
به نقل از پایگاه خبری-تحلیلی قدس آنلاین ۳۳ پیامبر در ۱۵ استان ایران مدفون هستند. (منبع)
*
و اما بعد،
————————
*
اگر نگاهی به لیست این پیامبران بیاندازیم متوجه می شویم که ایرانیان از قدیم الایام اهل «عشق و حال» بودند٬ و سر همین هم پیوسته عذاب الهی بر آنها نازل می شده٬ از عذاب قوم لوط بگیر تا شیث و جرجیس و یونس و …
جالب این است که این سنت عذاب الهی٬ پدیده ای مضمن شده طوری که اکنون هم ایرانیان بابت یک عشق و حال کوچک ممکن است جان خود را از دست بدهند (برای مثال این را ببینید).
داشتم دنبال دلیل میگشتم که چرا نمیتونم در پالتاک ثبت نام کنم که دیدم تو کلوب یکی این سوال رو پرسیده. وقتی پاسخ ها رو دیدم شکه شدم
پاسخ اول رو حسین رونقی ملکی داده بود اون همیشه به فکر اطلاع رسانی بود به فکر من و شما برای دسترسی ما به اینترنت نامحدود.
ما چقدر به فکرش هستیم؟ راستی از حسین خبر دارید؟
برای بزرگنمایی می توانید بر روی تصویر کلیک نمایید.
سید حسین رونقی ملکی (زاده ۱۴ تیر ۱۳۶۴ در ملکان) فعال حقوق بشر، وبلاگ نویس، زندانی سیاسی و مسئول کمیته مبارزه با سانسور در ایران “ایران پروکسی” است و هم چنین دارای سابقه بازداشت و زندان میباشد .حسین رونقی با نام مستعار بابک خرمدین در ایران به وبلاگ نویسی میپرداخت، وی همچنین در زمینه برنامهنویسی و ساخت وبلاگ و عبور از فیلترینگ تخصص داشته و در زمینه مبارزه با سانسور در فضای سایبری ایران تلاشهای گستردهای انجام داده است. این فعال حقوق بشر آذری زبان، زاده شهر ملکان در آذربایجان شرقی و دانشجوی رشته نرم افزار کامپیوتر دانشگاه آزاد اراک است.
حسین در زندان کلیه هایش آسیب می بیند و در همین دوران حبس تاکنون چندین بار تحت عمل جراحی قرار می گیرد بی آنکه یک روز اجازه مرخصی یابد تا خارج از زندان کنار خانواده اش نفس بکشد.
————————
*
خوب چرا می رید مشروب می خورید که بار اولش شلاق بخورید٬ بار سومش حکم اعدام بخورید!؟
بهتر نیست در این مملکت اسلامی بجای شراب٬ شیشه و کراک بکشید٬ که نه با یک بار مصرفش شلاق می خورید و نه با معتاد شدنش اعدام می شید. از این چندین میلیون معتاد به شیشه و کراک یاد بگیرید!!! واقعن مملکته داریم!؟
در نظر سنجی لینک زیر (که هنوز هم شرکت در آن برای همه کاربران گوگل پلاس آزاد است) تا این لحظه میرحسین موسوی با دریافت ۱۴۷ پلاس با فاصله زیاد از سایرین رتبه نخست را دارد. در رتبه دوم محبوب ترین ها٬ سیدمحمد خاتمی ( ۸۷ پلاس ) است. جالب آنکه آقای سیدعلی خامنه ای٬ رهبر مملکت با یک رای بیشتر از مهدی کروبی٬ در جایگاه سوم قرار گرفته است یعنی با ۷۷ پلاس .
زمانی دکتر احمدينژاد گفته بود: روزي كه رئيسجمهور سابق كشور (خاتمی) با آن وضعيت به فرانسه رفت يكي از غمانگيزترين روزهاي زندگيام بود؛ چرا كه شيراك بالاي پلهها ايستاده بود و رئيسجمهور ايران پلههاي متعدد را پشتسر گذاشت تا به او برسد.
از راست و دروغ این ادعای احمدی نژاد که بگذریم, بدون شک یکی از روزهای غم انگیز زندگی احمدی نژاد, عدم همراهی, استقبال, ملاقات و بدرقه رییس جمهور برزیل، خانم دیلما روسف از ایشان خواهد بود. تصاویر خود گویای این روز غم انگیز در زندگی نماینده منصوب آقای خامنه ای هستند.
تصویر جای خالی همتای برزیلی بر روی فرش قرمز تشریفات در هنگام بدرقه
اخیرن در باغ وحش ساری٬ برای جذب بیشتر مشتری (بازدیدکنندگان)٬ شیرهای بی تجربه باغ وحش را با الاغ های زنده تغذیه می کنند. این در حالیست که ملت موبایل بدست از ساعت ها قبل همراه با خانواده منتظر به تصویر کشیدن صحنه هایی هستند که در طبیعت هم شانس رخ دادنشان نادر است. شیرهایی که در محیط های طبیعی زندگی می کنند٬ پیش از خوردن شکار خود٬ آن را خفه می کنند. اما شیرهای بزرگ شده در قفس٬ از آنجا که تجربه شکار ندارند٬ الاغ بینوا را پیش از آنکه جانش را بگیرند زنده زنده می خورند. حتا در مواردی که از روی غریزه یکی از آنها اقدام به فشردن گلوی الاغ زنده می کند٬ چون تجربه درستی ندارد٬ تا یک ساعت طول می کشد تا حیوان را خفه کند. این در حالی ست که شیرهای دیگر٬ خوردن الاغ زنده را از پیش آغاز کرده اند.
می خواهم بنویسم که دیدن چنین صحنه هایی آن هم همراه با کودکان و خانواده٬ چه لذتی دارد که مدیران و ملت همیشه در صحنه اینگونه مشتاق به تصویر کشیدنش هستند٬ که بیاد می آورم تجمع ملت مشتاق برای دیدن صحنه های اعدام در میادین عمومی شهر را که از شب قبل تا زمان اعدام در سحرگاه به انتظار ایستاده اند. واقعن باید که به این انسانیت برباد رفته خون گریست که نشان از عمق فاجعه فرهنگی و اجتماعی در این کشور رها شده دارد.
سه سال گذشت و توی این سه سال همیشه این سوال توی ذهنم تداعی میشه که چرا باید بهترین فرزندان این آب و خاک ، تنها و تنها به خاطر حس آزادیخواهیشون سرکوب بشن و خون گرمشون در کف خیابانها بریزه . من هنوز هم که هنوزه میخوام فریاد بزنم که ندا بمون ، ندا نترس ، اما فایده ای نداره و اون تصویر به سرعت در ذهنم مرور میشه و لحظه ی پایان، نگاه اون دختر معصوم بود که نشونم داد که ندا، نه تــــرسید و نه از پیش ما رفت . یاد جبهه ها و بچه های جنگ میافتم که برای دفاع از سرزمینمون تا پای جون مقاومت کردند و بعد از مرگشون حاکمیت سعی کرد که از قطره قطره خون اونها به نفع خودش سوء استفاده کنه . اینو خوب میدونیم که کسایی که رفتندو جان عزیزشون رو برای آرامش و آسایش ما دادند از جنس همین نداها و سهراب ها بودند که ایستاده مردن رو به نشستن در ذلت ترجیح دادند. من سیاست نمیفهمم و هیچ موقع یک انسان سیاسی نبودم اما میخوام به سیاسیون واون کسایی که در دوران جنگ تا پشت جبهه ها بیشتر جرات نکردند برن و یا اونهایی که حالا بیانیه های سیاسیشون پر است از اسامی ندا و سهراب ، بگم که ما از جنس شما نبوده و نیستیم . فکر نکنید که ما قربانی سیاست های کثیف شما میشیم . برای من اصلا مهم نیست که فردا کدوم یکی از شماها به مصدر قدرت در سرزمینمون میرسید ، دعوای قدرت همیشه بوده و همیشه قربانی های خودشو از بین عزیزترین فرزندان این مرزوبوم انتخاب کرده ،اینو خوب بدونید که جوونهای امروز برای هدف بزرگتری ،اینگونه از خودشون رشادت نشون میدند . هدف فراتر از تصور اهالی قدرت و روشنفکران دیروز و امروز هست . شما در پشت نقاب دین و ایديولوژی و شعارهای سیاسی پنهان شدید و هر وقت که به نفعتون بود سرتون رو اززیر برف بیرون آوردید . اما ما چشمانمون مثل چشمان ندا همیشه باز میمونه و نگاهمون به سمت برپایی کف مطالباتمون در اعلامیه جهانی حقوق بشر در سرزمینمون، همیشه روشن و سبز باقی خواهد ماند.
ندا جان همیشه دوستت خواهم داشت و نگاه زیبایت را ستایش میکنم